بازی کردن درکنار پدرومادر فراتر از یک سرگرمی است. جایی که آریا فهمید «بازی کردن» فقط وقتگذرانی نیست و فرصتهای زیادی برای یادگیری در کنار بازیها وجود دارد. اما چگونه والدین آریا در بازیهایش تاثیرگذار بودند؟
شطرنج از نخستین بازیهای دوران کودکی آریا بود. روزی که پسری چهارساله، مهرههای سیاه و سفیدی را در یکی از جعبههای انباری پیدا کرد و آنها را با 32 مجسمه تزئینی اشتباه گرفت. از مادرش خواست تا آن مجسمهها به اسباببازیهایش اضافه کند. مادر گفت: «بلدی باهاشون بازی کنی»؟ این یعنی بازی جدیدی در راه بود.
اولین بازی فکری زندگی و کمی صمیمیت
مادر با مُقوای انتهایی از یک جعبه شیرینی، صفحه مربعشکلی را قیچی کرد. آن را با خط کش و خودکار به 64 بخش مساوی تقسیم کرد و مربعهای کوچک را یکی در میان رنگآمیزی کرد. سپس مادر مهرهها یا همان مجسمهها را به ترتیب قوانین بازی روی صفحه چیند و شروع کرد به توضیح درباره هر مهره. رُخی که فقط مستقیم راه میرفت و فیل با حرکت ضربدری. و شاه بیخاصیتی که همه مهرهها بهویژه وزیر را درگیر میکرد تا از او مواظبت کنند. و اینکه چگونه این مهرهها علاوه بر محافظت از شاه باید برای مبارزه با دشمن و گیر انداختن شاه طرف مقابل، آماده نبرد باشند.
مهربانی مادر به پسرش بیپایان بود و آریا همیشه از مادر حرفشنوی داشت. پس چه چیزی لذتبخشتر از اینکه آریا یک بازی جدید از مادرش یاد بگیرد؟ آموزش بازی شطرنج در قالب تمام این ماجراها و از طرف مادر برای آریا روایت میشد. خبری از داستان نبود ولی یک سناریو جنگ تمامعیار برای آریا درحال رقم خوردن بود. جنگی که باید ابتدا قوانینش را بداند و با بازی کردن و بازی کردن و بازی کردن در آن حرفهای شوید. آریا در کمتر از یک ساعت تمام بازی را آموخت. او پسر باهوش و نخبهای نبود که با اولین توضیح، همه چیز را بیاموزد؛ اما توضیح بازی شطرنج از طرف مادر، بهگونهای بود که تنها با یک بار آموزش بازی را آموخت. شاید صمیمیت بین آنان باعث شده بود تا آموزش بازی از طرف مادر و یادگیری آن از طرف آریا راحتتر باشد.
داستان یادگیری شطرنج و افزایش اعتمادبهنفس
در روزهایی که هنوز بچهها با سادهترین بازیهای رومیزی آشنا نبودند و روی خوش به یادگیری آنها نشان نمیدادند، آریا در جستجوی کسی بود که شطرنج بلد باشد. به همین خاطر ناچار بود از میان بزرگسالان به دنبال همبازی بگردد. آنجا بود که برای اولین بار لذت بازی با افراد سنوسالدار را تجربه کرد و خودش را از سایر بچهها متمایز دید. گویی اعتماد بهنفش بالایی کسب کرده بود و حس خوبی از این داستان گرفته بود. از همان روزها یادگیری بازیهای جدی را شروع کرد. تجربه بازیهایی که قوانین سختی داشت، باعث شده بود که آریا بیشتر به فلسفه ساخت آنها فکر کند. و اینکه شاید این بازیها چیزی فراتر از یک سرگرمی باشد.
لذت بازی و آموزش و در آرزوی معلم شدن
رخ، اسب، فیل، سرباز، وزیر وشاه از اولین اسبابهای آریا بودند که هر کدام قابلیتی داشتند و برای خودشان کسی بودند. نقش هر کدام در بازی مهم بود. حتی آریا برای هر کدام یک اسم انتخاب میکرد و ماموریت ویژهای به هر کدام میداد. از آن روز نهتها شطرنج، بلکه همه بازیها برایش جدی بود. با بازیهای فکری آشنا شده بود و از پدرومادرش میخواست تا بازیهای بیشتری را برایش توضیح دهند. شاید از همان روزها فهمید که به «آموزش دادن» علاقهمند است و هر گاه از او میپرسیدند: «بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی»؟ او در کنار خلبانی و پلیس شدن، به معلم شدن هم فکر میکرد.
بدون دیدگاه